Muharram-Ashura-Karbala


Peace be on you, O Abaa Abdullah, and on those souls who came to your camp to put themselves at your disposal. So far I am alive and the days and nights follow each other I invoke Allah to send blessings on you for ever and ever. May Allah not make my this pledge of close association, physical as well as spiritual, with you the last fulfillment. Peace be on Hussein, and on Ali son of Hussein, and on the children of Hussein, and on the friends of Hussein.[Part of Ziarat Ashura of Imam Hussein]

We are in Muharram, the first month of the lunar calendar. Once upon a time on such days, in 61 AH, Imam Hussein, the third Imam of Shia, and his little followers were martyred in a brutally manner.

Hossein (as) is the grandson of the prophet Muhammad (pbuh). He was invited by about 18000 people of Kufa to establish his caliphate and dethrone the libertine leader, Yazid. But Ebne Ziad the new leader of Kufa (a city in Iraq under supervision of Yazid) scared people in a manner that almost all of them returned from their idea and leaved Hussein alone and even fight with him! Finally happened what happened:

Hussein and 72 persons of his followers were against the enemy army of about 30,000 warriors. They all were martyr in a very brutally manner. Although they were in a place between two rivers but the enemy were closed the path to rivers and they were thirsty for about 3 days. There were some children over there; specially one infant child, Ali Asghar (as) which killed while he was on hands of his father Hossein (as) asking water for him!

Since then each year Shiites mourn for Hussein and his followers at Muharram and specially Ashura the 10th day of Muharram in which AbaAbdellah Al Hussein (as) martyred. Moreover, millions of pilgrims mourn in Karbala every year, yet it still remains a distant journey that each and every Shia longs to make.

We are waiting for Imam Mahdi (aj) to come and take avenge of Hussein, Insha’Allah.

Imam Mahdi (as): I will lament for you morning and evening and weep for you with tears of blood

If you are interested in life of Imam Hussein(as) and the battle of Karbala, I recommend you Read More About Imam Hussein (as): Ya Hussein and Who is Hussein

Share

کاغذ دیواری در مورد محرم و عاشورا و امام حسین

این موضوع را همه می دانیم و قبلا هم در مورد آن نوشته بودم که دنیای امروز شیعه را طوری می بیند که ما شیعیان نمی بینیم. آنها در گوگل جستجو می کنند Ashoora یا Ashura یا Shia یا Muharram یا Moharram و موارد مشابه و متاسفانه آنچه گوگل نشان می دهد مربوط به عزاداریها و قمه زنیهای شیعیان هند است که آنها زیاد کاری به فتاوای مراجع ندارند و به قول عالمی که این شبها برای اساتید دانشگاههای شاهرود صحبت می کرد: آنها می گویند عشق به حسین داریم و اگر کسی بخواهد جلویشان را بگیرد با همان قمه حالش را جا می‌آورند!

لطفا هر کدام که وبلاگ دارید، چند عکس از مراسم عزاداری امام حسین بگذارید و title و alt و اسم مناسب انگلیسی هم برایش انتخاب کنید. باشد که در سالهای آینده شاهد این وضع نباشیم.

تصاویر زیر توسط نرم افزار بینات تولید شده است. برای دیدن تصاویر در اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید.
بقعه امام حسین در کربلا The tomb of imam hussin in Karbala
ادامه‌ی خواندن

Share

محرم ۹۱ در خضری

شکر خدا را که در پناه حسینیم       گیـتی از این خوبتـر پنـاه نـدارد

از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است که رسول خدا (ص) به حسین علیه السلام نگاهی کرد در حالی که در مقابلش بود؛ پس او را روی دامن نشاند و فرمود: همانا بر اثر کشته شدن حسین حرارتی در دل های مؤمنان ایجاد می شود که هرگز خاموش نخواهد شد.

نَظَرَ النَّبِیُّ ص إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع وَ هُوَ مُقْبِلٌ فَأَجْلَسَهُ فِی حِجْرِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَهً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا

مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۰، ص: ۳۱۸

 

 

چند پیوند مفید:

عکسهای بیشتر از محرم خضری (همه چی آنلاین)

تغییر رنگ تربت امام حسین به قرمز در روز عاشورا + عکس و فیلم

مرگ بالینی ملک عبدالله

قواعد ظهور محقق شده است، آماده شویم

نگویید حسین را منتظرانش کشتند

Share

ماجرای تشرف به مذهب اهل بیت (علیهم السلام)

داستان تشرف خانم نیجریه ای به مذهب اهل بیت (علیهم السلام)

از زبان خانمی که در این ماجرا نقش داشته است:
در شهر مکه و در مسجدالحرام روزی با یک خانم نیجریایی آشنا شدم که در کنار دوستانش در صف نماز نشسته بود. اسمش خدیجه بود. وقتی صحبت با ایشان آغاز شد، بحث، بحث سیاسی بود و در ادامه آن، من بحث را به سمت و سوی دینی و مذهبی سوق دادم. صحبت از ولایت و امامت شد و این که در واقع تفاوت شیعه و سنی، همین است. هر چه من می گفتم گویی که برایش توضیح واضحات بود؛ زیرا با سر، تایید می کرد و من هم ادامه می دادم. به یکباره مرا متوقف ساخت و گفت: لازم نیست توضیح بیشتری بدهی! هر چه شما بگویی من قبول دارم. فقط بگو اکنون چه باید بکنم که راه درست را رفته باشم؟ گفتم آخر این طور نمی شود که انسان هر چه را می شنود بی هیچ منطق و بحثی قبول کند. عاقلانه نیست!

خدیجه رو به من کرد و گفت چند شب قبل خوابی دیدم. خواب دیدم که حضرت رسول اکرم (ص) به مسجد الحرام آمده اند و در جای خود نشسته اند. همه مسلمین حاضر در مسجد الحرام به سمت پیامبر دویدند و پیامبر، گویی نوری بود که هر کس تلاش می کرد تا سرانگشتی به سویش دراز کند و از او نوری بگیرد و فیضی ببرد. در جایی که پیامبر نشسته بود، در پشت سر، پارتیشن و نرده‌های مخصوصی بود که گروهی از مـردم را از سایرین جدا می‌کرد و افراد خاص و برتری در داخل آن حصار بودند. من به سرعت به آن قسـمت
نزدیک شدم تا دستی به سوی منبع نور رسالت دراز کنم و بهره‌ای بیابم، که دیدم مانع مـن شـدند و گفتند: این قسمت، مخصوص افراد خاصی است و شما نباید نزدیـک پیامبر (ص) شوید. گفتم : امّا من، عاشق وصال رسول الله (ص) هستم. مگر من چه کاری نکرده‌ام که اینها کـرده‌اند؟ صدایی از سمت نور رسالت، به‌گوشم رسید که می‌گفت: «‌خانم سفیدپوشی در چند روز آینده به نــزد تـو مــی‌آید و راه رسیدن به ما و گذشتن از این حصـار را به تو نشان می‌دهد. تا آن زمان ، منتظر باش»‌.

علی ولی الله

من اکــنون، چندین روز است‌ کـه حال عجیبی دارم وگویا مدت‌هاست منتظرم که تو را بیابم و تو بــرایــم هــمین سخنان را بگویی ر من اکـنون دانستم که آن حصار، ولایت بود که من نمی‌دانستم و نمی‌شناختمش و رمز رسبدن به پیامبر (ص)، همین بوده است و من می‌خواهـم به هر ترتیب که شده ، خود را به حضرت رسول‌(ص) نزدیک‌تر کنم. حال، بگو چه کنم.

خدیجه با حال عجیبی سخن می‌گفت. اولین بار بودکه‌ کسی این‌گونه مشتاق پذیرای حـرف‌هایم بود. او را به بعثه دعوت کردم‌. او با یکی از علمای عضو هیئت علمی ، دیدار نمود و بحـث ادامه یافـت تا این که رسما تشیع را پذیرفت و قرار شدکه پـس از بازگشت از حج، برایش رساله‌ای جهت شروع به تقلید بفرستم که همین کار را هم کردم.
خدیجه گفت : روزی که من با صدای حضرت رسول صــحبت مـی‌کردم ، بــا چــند نفر از دوسـتان هم‌کاروانی‌ام بودم و در رویایم آنها هم حضور داشتند و جـالب‌تر این که امروز هم بر حسب واقع، با همان‌ها نشسته‌ام و سخنان شما را می‌شنوم. اکنـون بحمد الله، راه حق و حقیقت را یافته‌ام و خدا را بر این نعمت شاکر هستم!

این داستان ظاهرا مربوط به سال ۱۳۸۲ است که در کتاب زمزم عرفان (تالیف آیت الله ری شهری) صفحه ۳۷۱ و ۳۷۲ آمده است. وقتی آقای ری شهری این ماجرا را در سال ۸۳ برای آیت الله بهجت تعریف می کند ایشان با خرسندی می فرمایند: «این عملی است که در مقابل آن اگر کلاهت را بیندازی به عرش می رسد» (قریب به مضمون)

Share