پنج سوال از مسلمانان

سلام و درود

غالب جمعیت مسلمین جهان را برادران اهل سنت تشکیل می دهند. زمانی در دوره دبیرستان تعدادی از دوستانم که اهل درمیان بیرجند بودند، اهل سنت بودند و با یکی از آنها گهگاهی گفتگوهایی در باب حقانیت مذهب داشتیم. از آن سالها، کتابهایی در باب تاریخ اسلام و مناظرات شیعه و سنی خوانده ام. شبهای پیشاور، المراجعات، بخشهایی از الغدیر، کتابهای دکتر تیجانی سماوی، سخنرانیهایی از دکتر قنبری و مناظراتی بین شبکه ولایت (شیعه) و کلمه (سنی) البته از طریق اینترنت!

بر مبنای اطلاعات ناقصم، پنج سوال اساسی دارم که اگر برادران اهل سنت از خود بپرسند، لااقل انگیزه ای برای تحقیق خواهند یافت:

۱. روایتی هست که در منابع معتبر شیعه و سنی آمده: هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. سوال: آیا حضرت زهرا (س) امام زمانش را می شناخت یا خیر؟

۲. دوستان می گویند که رهبر باید شورایی انتخاب شود. سوال: خلیفه دوم را کدام شورا تعیین کرد؟

۳. دوستان اهل سنت، یا مالکی اند، یا شافعی اند، یا حنفی و یا حنبلی. سوال: این چهار امام شما، در کدام قرن زیسته اند؟ شاگرد چه کسانی بوده اند و چه ارتباطی با خلفایتان دارند؟ در شیعه، امام همان خلیفه است. اما شما چهار خلیفه دارید و چهار امام.

۴. شیعیان، ادعیه و مناجاتهای بسیاری از ائمه دوازده گانه شان دارند. سوال: چند دعا یا مناجات یا تسبیح پروردگار از خلیفه اول تا سوم و یا ائمه چهارگانه شما نقل شده است؟

۵. روایت معتبری در کتب شیعه و برخی کتب اهل سنت است که اذعان می کند، خلفای بعد از پیامبر، ۱۲ نفرند. این روایت حتی در تورات هم آمده است (روایت ۱۲ امام). سوال: ۱۲ خلیفه شما کدامند؟

از اینها که بگذریم، مختصر تحقیقی در باب خطبه طولانی غدیر، هر انسان آزاده ای را متوجه حقیقت می کند. دوستان از سه شبانه روز توقف و سخنرانیها و شعرخوانیهای متعدد، یک جمله اش را گرفته اند و در آن هم به یک کلمه اش ایراد وارد می کنند. گویا تمام غدیر همین یک جمله بوده است.

عید غدیر خم مبارک باد

Share

حلول ماه شعبان مبارک باد

ماه شعبان، ماه شادمانی اهل بیت علیهم السلام بر شیعیان امیرالمومنین مبارک باد.

به دنبال پاسخی برای یک شبهه در مورد حضرت ولی عصر (عج) بودم که سر از فیلم شیعه شدن سلمان حدادی درآوردم. در این روز اول شعبان، این کلیپ کوتاه، اشک مرا سرازیر کرد. با توجه به اینکه میلاد امام حسین علیه السلام است و سلمان که یک مولوی وهابی بوده، به برکت مجلس امام حسین شیعه شده است، دیدن این کلیپ لطف خاصی دارد:

Share

بهلول و ابوحنیفه

ماجرای زیر را از رادیو معارف شنیدم و با جستجویی در وب اینجا آن را یافتم.

بهلول بن عمرو کوفی از دانشمندان زیرک و زبر دست و نکته سنج عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام کاظم ـ علیه السّلام ـ بود، او برای این‌که قاضی هارون الرّشید نشود، خود را به دیوانگی زد، تا هارون از او منصرف شده و مقام قضاوت را به او واگذار ننماید، او اهل مناظره بود و با استدلال و لطائف بسیار ظریف، پوچی عقائد انحرافی مخالفان را آشکار می‌نمود، یکی از مناظرات او این بود که: او شنیده بود ابوحنیفه (رئیس مذهب حَنَفی اهل سنت) در درس خود گفته است: «جعفر بن محمّد (امام صادق ـ علیه السّلام ـ) سه مطلب را گفته، ولی من هیچ‌کدام از آن‌ها را قبول ندارم و آن‌ها را نمی‌پسندم، و آن سه مطلب این است:

۱ـ «شیطان به وسیله آتش، عذاب خواهد شد، و این درست نیست زیرا شیطان از آتش آفریده شده، و چیزی که از سنخ آتش است به وسیله آتش، اذّیت نمی‌شود.

۲ـ «خدا دیده نمی‌شود»، با این‌که هر چیز موجودی، به‌ناچار قابل دیدن است.

۳ـ «کارهائی که بندگان انجام می‌دهند خودشان با اختیار خود، آن‌ها را انجام می‌دهند»، با این‌که آیات و روایات برخلاف این قول است و کارهای بندگان را به خدا نسبت می‌دهند (ما در کارها مجبوریم نه مختار).

بهلول کلوخی از زمین برداشت و بر پیشانی ابوحنیفه زد، ابوحنیفه در مورد بهلول، نزد هارون شکایت کرد، هارون دستور داد بهلول را حاضر کردند و او را سرزنش نمود.

بهلول در آن مجلس، به ابوحنیفه گفت: «۱ـ درد جای کلوخ را که ادّعا می‌کنی به من نشان بده که بنگرم و اگر نشان ندهی پس در عقیده خود که می‌گوئی هر چیز موجودی، دیدنی است، خطا می‌کنی، ۲ـ تو می‌گوئی جنس موجب آزار جنس نخواهد شد، تو از خاک آفریده شده‌ای بنابراین نباید کلوخی که از خاک است، به تو آسیب رسانده باشد. ۳ـ وانگهی من گناه نکرده‌ام، چرا که به عقیده تو کارهائی که از بنده سر می‌زند، فاعل آن خدا است، بنابراین خدا تو را زده است نه من!!».

ابوحنیفه ساکت شد و در حالی که شرمنده شده بود، از مجلس برخاست و فهمید که ضربه بهلول به‌خاطر پاسخ به عقائد بی‌اساس او بوده است.[۱]

[۱] ـ رک: مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۴۱۹ ـ بهجه الآمال، ج ۲، ص ۴۳۶، نشر بنیاد فرهنگی اسلامی.

Share

ماجرای زیبای عنایت امام رضا به جوان وهابی و شیعه شدنش

این ماجرا را امروز در سایت ۵۹۸ خواندم. شباهتهایی به ماجرای شیعه شدن دکتر تیجانی دارد. خواندن خاطرات علمایی که مستبصر شده اند، بسیار شیرین و درس آموز است. امیدوارم روزی برسد که برادران اهل سنت از خواندن کتابهای شیعیان پرهیز نکنند و با مطالعه تطبیقی کتابهای شیعیان و اهل سنت راه هدایت را پیدا کنند.
به گزارش پایگاه ۵۹۸ به نقل از حوزه، قرار ملاقاتمان در مدرسه علوی آیت الله گلپایگانی واقع در خیابان امام خمینی(ه) قم بود. در چوبی اتاق مدیر را زدم و وارد شدم. جوانی ساده پوش و لاغراندام که در صندلی انتهایی اتاق نشسته بود؛ توجهم را بیشتر جلب می‎کرد. نامش «ابوحسن حلّی» بود.صدای نسبتا زیری داشت و ته لهجی عربی‎ به بیان شیرین خاطراتش کمک شایانی می‎کرد. تا سوالی نمی‎پرسیدم، لب به سخن نمی‎گشود. برخلاف ظاهر آرامش حرف‎های جنجالی بسیاری برای گفتن داشت.

در تمام دوساعت زمان مصاحبه، با افتاده‎حالی سخن می‎گفت. تواضع بیش از حد و به کاربردن کلمات فوق العاده محترمانه، اجازه هرگونه گزافه گویی و شیطنت‎‌های خبرنگارانه را از من می‏گرفت.

سُنی به دنیا آمد، تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفت، سپس شیعه شد…

اصلا باورم نمی‎شد ابوحسنی که مقابلم نشسته، روزهای نه چندان دور بخاطر کینه‎ای که از شیعه داشت، می‎خواست خود را در میان پیروان اهل‎بیت(ع) منفجر کند. تا به حال معنای عاقبت به خیری را به این وضوح درک نکرده بودم.

آمده بود که بِبَرد ولی بُردنش(!). عازم مشهد شده بود که برای نابودی تشیع، توشه‎ای با خود به عربستان سعودی ببرد ولی غافل از اینکه صدای نقاره‎خوان های حرم سلطان علی بن موسی‏الرضا(ع) دلش را خواهد بُرد. ادامه‌ی خواندن

Share

دوستت دارم! علی جان

عید غدیر خم مبارک باداین داستان را یکی از همکاران برایم فرستاد:
تابستون یکی از دوستان صمیمیم از تهران با خانوادش اومدن مشهد چند روزی خونمون موندن وقتی  تصمیم گرفتن برگردن شهرشون و حدودا ساعت یازده صبح بود که زدن به جاده و رفتن.
بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم گفتم کجایی؟ گفت حدودا ۵۰ کیلومتر از شهر خارج شدم و دارم میرم سمت تهران و ان شاالله فردا می رسیم  تهران.
بهش گفتم همین الان برگرد که کار مهمی باهات دارم.
گفت چه کار مهمیه مگه؟ گفتم خیلی مهمه تو فقط برگرد تا بهت بگم،
گفت خب تلفنی بگو آخه هوا خیلی گرمه و حوصله برگشتن ندارم در ضمن تهران کارای مهمی دارم که باید فردا بهشون  رسیدگی کنم.
گفتم نه نمیشه همین الان برگرد گفت خب بعدا بگو
منم پامو کرده بودم توی یه کفشو می گفتم نه نمیشه باید برگردی
اون بی چاره هم توی اون هوای گرم با ماشین بدون کولر و مدل پایینش دوباره برگشت و اومد خونمون.
وقتی منو دید خیلی مشتاق بود که این کار بزرگ بهش بگم و منم با همه وجودم بهش گفتم *دوستت دارم!*
ولی نمی دونم چرا مثل دیوونه ها نگاهم کرد و با نهایت عصبانیت بهم گفت: همین؟ منم گفتم: آره! گفت: تو که قبلا هم بهم اینو گفته بودی؟
گفتم خب الان رسمی تر گفتم دیگه!
خیلی ناراحت شد که این همه راه کشوندمش تا فقط بهش بگم دوستت دارم. خانوادش که می خواستن منو خفه کنن ولی باور کنید دوست داشتم جلوی همه بهش بگم دوستت دارم.

واسه هرکسی این جریانو تعریف کردم بهم گفت: کارت اشتباه و از عقل به دور بوده نظر شما چیه؟

اره اگه حقیقت و بخواید هیچ عقل سالمی اینو قبول نمی کنه که من این دوستم و خانوادشو توی این گرما اذیت کنم تا فقط بهش بگم دوست دارم… پس چطور حرف اهل سنت و باور کنیم که می گن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غدیر خم ۱۲۰ هزار نفر و توی صحرا و زیر نور افتاب سه روز نگه داشت و اخرش به حضرت علی علیه السلام فرمود: علی جان من تو رو دوست دارم! و علی أبن أبی طالب دوست من است!

من که عقلم قبول نمی کنه

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلایَهِ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالاْئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ

Share