سردرگمی دانشجویی

« نوشته زیر شاید در مورد ۲۰% دانشجویان صدق نکند، از قضا شما هم از آنها هستید! »

نظر یکی از کاربران سایت p30codenevis.ir (رحمه الله علیه!)

با سلام خواهش میکنم مطالبم را بخوانید و کمکم کنید چون من واقعا سر در گم شدم دانشجوی ترم اول مهندسی فناوری اطلاعات مقطع ارشد هستم لیسانسم را در دانشگاه ازاد در رشته نرم افزار گرفتم اما به علت مشکلاتی میخوام از صفر شروع کنم میخوام بدونم چه مطالبی از مبتدی تا پیشرفته را باید یک کارشناس نرم افزار بداند مثلا یکیش نرم افزار matlab لطفا خواهشا از ابتدا بگید که چی بخونم تا بتونم رامو پیدا کنم چه نرم افزار هایی -چه زبان هایی برنامه نویس -چه کارهایی باید بلد باشم.

این سوال یکی از مراجعین سایت است که البته سوال بسیاری از دیگر مراجعین هم بوده و احتمالا هست. با توجه به اینکه هر روز با دانشجویان سر و کار دارم می دانم که این یکی از بزرگترین مشکلات دانشجویان است. در این نوشته قصد ریشه یابی و ارائه راه حلی در خور وسع خودم دارم.

می گویند دکتر شریعتی به دانشجویانش می گفت پاسخهایی را می پسندم که ناشی از تفکر باشد نه کپی متن کتاب!

جوزدگی و دور هم بودن: مشکل دانشجویان در حین تحصیل

مشکل از آنجا آغاز می شود که در نظام آموزشی ما دانش آموزان و حتی دانشجویان وادار به تفکر نمی شوند. غالب تکالیف، تقلیدی است. شما باید کتابی را بخوانید و همان را پس بدهید. هیچگاه تشویق نمی شوید که درباره زندگیتان، آینده شغلی تان، کاربرد رشته خودتان در جامعه تفکر کنید. کم می شود که مثلا استادی یا معلمی بگوید این درسی را که می خوانید چه کاربردی دارد و در آینده به چه دردتان خواهد خورد. دانشجویان هم سراغ چنین سوالاتی کمتر می روند و چون دَورهم هستند و خوشند نگران نیستند. حدیث است که می فرماید وقتی بلایی همه گیر شد، تحملش آسان می شود. این موضوع شده است بلای همه گیر، دانشجویان به یکدیگر نگاه می کنند می بینند دوستانشان سرخوش اند و دارند گیم بازی می کنند یا قهوه تلخ می بینند، آنها هم تشویق می شوند که بی خیال باشند. (البته همیشه استثنائاتی وجود دارند)

نکته بسیار قابل توجه این است که زمانی که فارغ التحصیل می شویم، تازه دوهزاریمان می افتد که ای داد بیداد. چهار سال درس خواندیم ولی ظاهرا چیزی یاد نگرفته ایم!! ممکن است مدتی هم غصه بخوریم… حالا چند راه حل وجود دارد:

• یکی اینکه با همین تحصیلات آبدوغ خیاری برویم و در جایی استخدام شویم؛ این جا اگر دولتی بود که زیاد به جایی بر نمی خورد و باز دور هم هستیم و خوش! لیکن اگر خصوصی بود ناچاریم تازه شروع کنیم به یادگیری

• دوم اینکه بی خیال درس شده و شغل آزاد انتخاب کنیم، آن هم از نوعی که هیچ ارتباطی با تحصیلاتمان نداشته باشد، مثلا بقالی، نصب پرده، صوتی تصویری و امثال اینها. (این کار را اگر چهار سال زودتر انجام می دادیم شاید بهتر هم بود!)

• سوم اینکه ادامه تحصیل دهیم، شاید که جبران مافات کنیم. این کار البته دردسرش بیشتر است، چون در فوق لیسانس دیگر خودمان هم وظیفه ای داریم. باید برای هر درسی یکی دو سمینار ارائه دهیم، باید با کتابهای لاتین کنار بیاییم و حتی پیش فرضهای استاد را هم بپذیریم. مثلا استاد انتظار دارد که اولین پروژه درسی را با نرم افزار متلب (MATLAB) بنویسیم ولی ما تا کنون نمی دانستیم که به جز زبان q-basic زبان دیگری هم برای برنامه نویسی هست!

بحث من در مورد افرادیست که گزینه سوم را انتخاب می کنند:

ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است

مهم نیست که چهار سال گذشته و ما درس زیادی یاد نگرفته ایم. مهم این است که دوستانی یافته ایم، زندگی اجتماعی را آموخته ایم و مهمتر این که تجربیات خوبی اندوخته ایم. مهمترین تجربه همین که باید خودمان به فکر خودمان باشیم، باید کاری بکنیم. اینکه فهمیده ایم با کپی کردن و تقلب شاید بتوان نمره گرفت لیکن نمی توان یاد گرفت. ضمن اینکه در جامعه که نمی توان همیشه تقلب کرد. در مقابل استاد و سایر دانشجویان که نمی شود از روی کاغذ مطلبی را ارائه داد. برنامه هایی که نیاز خودمان و جامعه است را که همیشه نمی توان دانلود کرد.

در دوره کارشناسی ارشد یا هر زمان دیگری که متوجه شدید باید کاری کرد، آستینهای همت را بالا بزنید و دست به کار شوید. ببینید چه چیزهایی نیاز رشته شما و جامعه است، آنها را یاد بگیرید. دقت کنید که از این پس باید به فکر آینده شغلی هم باشید، لذا در یک موضوعی که نیاز جامعه هست سعی کنید متبحر شوید. مثلا در رشته نرم افزار می بینید برنامه نویسی تحت وب نیاز امروز بسیاری از سازمانهاست، آن را خوب یاد بگیرید. در رشته برق، گرایش الکترونیک، می بینید شرکتهای سخت افزاری نیاز مبرمی به افرادی که با FPGA آشنا هستند دارند، آن را بیاموزید. اصلا گاهی اوقات خوب است شما ابتدا علاقه خودتان را بیابید، و برای آن کار پیدا کنید و پایان نامه تان را هم در راستای آن تعریف کنید! این حالت ایده آل است. بگذارید تجربه شخصی ام را خیلی مختصر برایتان بگویم:

تجربه شخصی در دوران کارشناسی ارشد

من در یک شرکت مخابراتی مشغول کار بودم، تقریبا با رشته درسی ام (الکترونیک) و علاقه شخصی ام (برنامه نویسی) سازگار بود. لیکن زمانی که به دنبال تعیین استاد راهنما بودم با یکی از اساتید دانشکده صحبت کردم. متوجه شدم علاقه زیادی به مبحث OCR و شناسایی الگو دارم. این شد که درسهای مرتبط را برداشتم (شبکه عصبی، شناسایی الگو و پردازش تصویر) آنگاه به دنبال شرکتی رفتم که در این زمینه کار می کرد. به زودی شغلم را عوض کردم! و پایان نامه ام را در همان زمینه ای تعیین کردم که در شرکت جدید مشغول کار شده بودم! با این کار در تمام مدت فوق لیسانس من تقریبا کارمند دائم آن شرکت هم بودم… همین اتفاق در دوران دکتری هم تکرار شد. به لطف خدا و توفیق حضور در شرکت مذکور، در چندین پروژه ملی در زمینه شناسایی الگو همکاری داشتم.

موانع سر راه

و آمّا! بدانید که اگر با پایه ضعیف وارد دوره کارشناسی ارشد شوید (مخصوصا در رشته های فنی) با موانع زیادی رو به رو خواهید شد. مثلا شما زبان انگلیسی تان خوب نیست، لیکن کتابها و مقالاتی که استادتان معرفی می کند انگلیسی است. شما با نرم افزارهای شبیه سازی و زبانهای برنامه نویسی آشنایی ندارید لیکن هر دو هفته باید یک پروژه تحویل دهید. شما در ریاضیات ۱ و ۲ ضعف دارید لیکن باید فرمول های عجیب و غریب پای تخته را با تکان سر بپذیرید. (یعنی ناچارید بپذیرید که لااقل پیش سایر دانشجویان کم نیاورید) اینها واقعا مشکل است؛ بنده دارم از نزدیک می بینم. لیکن باید جبران کرد. اگر الان جبران نکنید لابد در خدمت مقدس سربازی جبران خواهید کرد؟!

کوچک که بودم برایم پذیرفتن این حدیث خیلی سخت بود: ساعتی تفکر بهتر است از هفتاد سال عبادت. الان سالهاست که دیگر برایم سخت نیست!

Share