قورباغه سبز، چشمهای درشتش رابا غروربست وبه
قورباغه کوچک کفت: من واقعا خوشــرنگ و درخشانم؛
نه؟
قورباغه کوچک کفت: بله. واقعا خوشرنگی!
قورباغه سبز گفت: و تو خاکسـتری و کدر و بدرنکی؛
نه؟
قورباغه کوچک بلند گفت: بله، کاملا واضح اســـت که
من بدرنگ و کدر و خاکستریام!
قورباغه سبز گفت: من کاملا رشــد کردهام؛ درشت و
خوشهیکل و تپلم اما تو کاملا لاغر و مردنی هستی.
قورباغه کوچک گفت: راست میگویی؛ من واقعا لاغرم
و رشد نکردهام. خیال میکنـم از یک مریضی لاعلاج رنج
میبرم.
قورباغه ســبز گفت: دلم برایت میســوزد، تو زشت و
درنگ و لاغری. بیچاره، واقعا بدبختی!
قورباغه کوچک گفت: من زشــت و بدرنگ و لاغرم اما
واقعا احساس خوشبختی میکنم که مثل تو نیستـم.
قورباغه سبز گفت چرا؟
– قورباغه کوچک گفت: چون یــک ماهیخوار بیرحم
ان بالانشســته که عاشـق خوردن قورباغههای سبو و
چاق و بزرگ استا
——————————————————————————
در مطب دکتر نشسته بودم و مجلهی خانواده را میخواندم چشمم به این طنز بامزه افتاد، با n95 چند بار عکس گرفتم تا یکیشون مناسب برای OCR در بیاد. وقتی رسیدم خونه برای امتحان عکسها رو به نویسهخوان سپردم و نوشتهای که در بالا میبینید نتیجهی خواندن خودکار عکسها توسط نویسهخوان و بدون ویرایش و غلطیابی است. من که خیلی حال کردم!…