دیدار روی مهدی

کتاب اصول کافی یکی از مهمترین کتابهای حدیث شیعه است که درباره آن علامه «شیخ عبداللَّه مامقانى» مى‏نویسد: همانند کافى در اسلام نگاشته نشده و گفته مى‏شود این کتاب بر امام زمان عرضه شده و آن حضرت آن را پسندیده و فرموده است: «این کتاب براى شیعیان ما کافى است». (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۰۲)

در کتاب اصول کافی جلد ۲ صفحه ۴۵۰ روایت ۳ داستان جالبی پیرامون امام زمان نقل شده که معنی واقعی تحقیق را روشن می کند:

ابو سعید غانم هندی گوید: من در یکی از شهرهای هندوستان که به کشمیر داخله معروفست بودم و رفقائی داشتم که کرسی نشین دست راست سلطان بودند، آنها ۴۰ مرد بودند. همگی چهار کتاب معروف : تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم را مطالعه می کردند، من و آنها میان مردم قضاوت می کردیم و مسائل دینشان را به آنها تعلیم نموده ، راجع به حلال و حرامشان فتوی می دادیم و خود سلطان و مردم دیگر، در این امور به ما رو می آوردند، روزی نام رسول خدا را مطرح کردیم و گفتیم: این پیغمبری که نامش در کتب است، ما از وضعش ‍ اطلاع نداریم، لازمست در این باره جستجو کنیم و به دنبالش برویم، همگی رأی دادند و توافق کردند که من بیرون روم و در جستجوی این امر باشم  لذا من از کشمیر بیرون آمدم و پول بسیاری همراه داشتم، ۱۲ ماه راه رفتم تا نزدیک کابل رسیدم، مردمی تُرک سر راه بر من گرفتند و پولم را بردند و جراحات سختی به من زدند و به شهر کابلم بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا دانست، به شهر بلخم فرستاد و سلطان آنجا در آن زمان، داوود بن عباس بن ابی اسود بود، درباره من به او خبر دادند که: من از هندوستان به جستجوی دین بیرون آمده و زبان فارسی را آموخته ام و با فقهاء و متکلمین مباحثه کرده ام .
داود بن عباس دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار کرد: و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه کنند، من به آنها گفتم : من از شهر خود خارج شده، در جستجوی پیغمبری می باشم که نامش را در کتابها دیده ام . گفتند: او کیست و نامش چیست؟ گفتم: محمد است. گفتند: او پیغمبر ماست که تو در جستجویش هستی، سپس شرایع او را از آنها پرسیدم، آنها مرا آگاه ساختند.
به آنها گفتم : من می دانم که محمد پیغمبر است ولی نمی دانم او همین است که شما معرفیش می کنید یا نه؟ شما محل او را به من نشان دهید تا نزدش روم و از نشانه ها و دلیلهایی که می دانم از او بپرسم، اگر همان کسی بود که او را می جویم به او ایمان آورم . گفتند: او وفات کرده است صلی الله علیه وآله. گفتم : جانشین و وصی او کیست ؟ گفتند: ابوبکر است. گفتم: این که کنیه او است، نامش را بگویید، گفتند: عبدالله ابن عثمان است و او را به قریش منسوب ساختند. گفتم : نسب پیغمبر خود محمد را برایم بگویید، آنها نسب او را گفتند، گفتم: این شخص، آن که من می جویم نیست. آن که من در طلبش هستم، جانشین او برادر دینی او و پسر عموی نسبی او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان) اوست، و آن پسر را در روی زمین، نسلی جز فرزندان مردی که خلیفه اوست نمی باشد، ناگاه همه بر من تاختند و گفتند: ای امیر! این مرد از شرک بیرون آمده و بسوی کفر رفته و خون او حلال است

ادامه‌ی خواندن

Share