بوی ماه مهر

اول مهر که می شود، صدای بلندگوی مدرسه ای که در همسایگی ماست مرا می برد به ایام خوش کودکی. روزهایی که لباسهای مثلا نو می پوشیدیم و کلی برای خودمان قیافه می گرفتیم. جلوی صف می ایستادم. جلال حسینی قرآن می خواند و بیشتر سوره “عادیات” و “تین” را می خواند! گاهی اوقات قرآن و شعار هفته را من می خواندم. شعار هفته، چه اصطلاح جالبی؛ یک هفته کامل، حدیثی را تکرار می کردیم: النظافه من الایمان… فاستبقوالخیرات… اشجع الناس من غلب هواه… هنوز نحوه‌ی بیان آنها در گوشم است. هنوز یادم است روزی که آقای تنها داشت از جلو نظام می داد و قبل از اینکه نظامش را او بگوید من با صدای بلند گفتم نظام! و یک گوش مالی حسابی نصیبم شد. به قول دوستی یادم نمی رود که صفحه های سمت چپ دفترم را بیشتر دوست داشتم چون سمت راستی ها پشتشان نوشته داشت! دیرمان می شد که کلاس سوم بشویم و به ما اجازه بدهند با خودکار بنویسیم. جایزه هایی که پدرانمان می گرفتند و ما با شوق به خود آنها نشان می دادیم که ببینید مدرسه به ما جایزه داد! تمام فاصله مدرسه تا خانه را دویدم تا این موضوع را بگویم. با همه اینها رفتارهای خشک برخی معلمان گاهی کاری می کرد که آرزو می کردم روزی معلم شوم و فرزندان معلمان خودم را حسابی اذیت کنم! از قضا معلم هم شدم ولی نه از آن نوعی که آرزوی کودکی ام بود. کودکی!
در هر حال خوش به حال بچه مدرسه ایها و معلمهای دبستان! بوی ماه مهر را آنها خیلی خوب احساس می کنند. برخورد با کودکان معصوم دبستان قلب انسان را صفا می دهد. باید مدتی با جماعت بی ذوق!! دانشجو سر و کله بزنی تا قدر بچه مدرسه ایها را بدانی.

Share