یکی دو هفته پیش، به اصرار فرزند دو جوجه رنگی کوچولو خریدم. یکی مریض بود و مرتب دنبال آغوش مادرانه ای می گشت که نوازشش کند؛ مادر که نداشت، خودش را به زیر پر و بال جوجه دیگری می کشید. دو سه روز بیشتر دوام نیاورد و مرد. با خودم گفتم ما آدما چه گونه جواب خواهیم داد در محضر خدا. ماشین جوجه کشی راه انداخته ایم و جوجه هایی تولید میکنیم که هیچ کدام پدر و مادرشان را نمی بینند و از بدو تولد باید خودشان جور خودشان را بکشند. ژن بیچاره ها را عوض می کنیم که ۴۰ روزه پروار شوند و سر سفره انسانها قرار گیرند. داد از دست انسان…
دیشب به دوستی می گفتم، دلم برای غذاهای قدیمی تنگ شده است. غذاهایی که گوشت، عنصر اجباری آن نبود. آنقدر پلو و گوشت و مرغ، خاص بود که هنوز هم می گویند فلانی لباس پلوخوری پوشیده است! غذاهایی که غالبا از لبنیات و میوه ها و نان بود تا از گوشت و پلو! اشکنه های متنوع: اشکنه گوجه، اشکنه آردی، کشک، قروت، چگمال! (از چیزی شبیه سرشیر تهیه می شد)، شیر، گرماس!(ترکیب ماست و شیر) و به ندرت آبگوشت و کله پاچه. البته به قول دوستم، آن زمان سطح رفاه پایین تر بوده، ولی واقعیت این است که ما الان زیاد گوشت و مرغ و ماهی می خوریم. به قول آیت الله مجتهدی شکمهایتان را قبرستان حیوانات نکنید! قساوت قلب می آورد. لااقل یک روز در میان غذای غیر گوشتی بخوریم!
داد از دست شکم…