عید بزرگ غدیر خم، عید ولایت بر همه پیروان اهل بیت (علیهم السلام) مبارک باد.
به امید روزی که سایر مسلمانان هم دل به دریای تحقیق زده و از فیض عظیم ولایت بهرهمند شوند. دوستان و برادران اهل سنت، اگر واقعیتهای نهفته در شیعه شدن علمای زندهی خودشان مثل دکتر تیجانی سماوی و دکتر عصام عماد را نمی پذیرند، لااقل داستان شیعه شدن هانری کوربن فرانسوی که ابتدا مسیحی بود را بخوانند که چگونه از راه عقل به حقانیت شیعه پی می برد:
به عقیده من، مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهی را میان خدا و خلق برای همیشه نگه داشته، پیوسته ولایت را زنده و پا برجا میدارد… به اعتقاد من، تمامی ادیان حقیقتی را دنبال مینمایند؛ اما تنها مذهب تشیع است که به این حقیقت لباس دوام و استمرار پوشانیده و معتقد است که این ویژگی میان عالم انسانی و الوهی برای همیشه باقی است. این نظر من است؛ آیا شما نیز این گونه فکر میکنید… من به خاطر بحث درباره شیعه و رسیدن به حقایق این مذهب، نزدیک بود پست تحقیقاتی خود را در دانشگاه سوربن از دست بدهم.
بررسی لحظهی احتضار مخالفان ولایت
و اما یکی از رازهای خلقت که هنوز علم مادی غرب در آن حیران مانده لحظهی احتضار است، آنگاه که پردهها کنار می رود و چیزهایی میبینیم که قبلا نمیدیدهایم. بررسی لحظات مرگ افراد مهم، نکات جالب و آموزندهای دارد. جناب سلیم بن قیس، نویسندهی اولین کتاب تاریخ اسلام (فردی که هنگام وفات پیامبر 12 ساله بود) لحظات احتضار اصحاب صحیفه، که اکثرا در سقیفه هم حاضر بودند، را ثبت کرده است. اصحاب صحیفه، آقایانی هستند که در روز غدیر پای صحیفهای را امضاء کردند که بعدا در بین شیعیان به صحیفه ملعونه شناخته شد.
توصیه میکنم در حد پنج دقیقه وقت بگذارید و ادامه این پست را مطالعه فرمایید. قصد من از این نوشتار، جریحه دار کردن احساسات برادران اهل سنت نیست، که بیدار کردن وجدان آنها و لااقل برانگیختن آنها برای تحقیق در این باره است.
محتوای زیر را میتوانید در کتاب اسرار آل محمد ترجمه محمد اسکندری انتشارات آرام دل ص 278 یا ترجمهی موجود در نرم افزار جامع الاحادیث نور 3.5 ص 497 بیابید.
سخنان معاذ بن جبل هنگام مرگ
ابان میگويد: از سليم بن قيس شنيدم كه مىگفت: از عبد الرحمن بن غنم ازدى ثمالى- پدرزن معاذ بن جبل كه دخترش همسر او بود- و فقيهترين اهل شام و پرتلاشترين ايشان بود، شنيدم كه گفت:
معاذ بن جبل به مرض طاعون از دنيا رفت. روزى كه مُرد نزد او حاضر بودم، در حالى كه مردم به طاعون مشغول بودند. وقتى به حال احتضار افتاد در خانه كسى جز من نزد او نبود و اين در زمان حكومت عمر بن خطاب بود، از او شنيدم كه مىگفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! با خود گفتم: گرفتاران به مرض طاعون هذيان مىگويند و حرف مىزنند و سخنان عجيب مىگويند! لذا به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، هذيان مىگويى؟ گفت: نه! گفتم: پس چرا صداى واى بر من بلند كردهاى؟ گفت: بخاطر قبول ولايت دشمن خدا بر عليه ولىّ خدا! گفتم: چه كسى؟ گفت: قبول ولايت دشمن خدا عتيق (ابوبكر) و عمر بر ضد خليفه و وصى پيامبر على بن ابىطالب.
گفتم: هذيان مىگوئى؟! گفت: اى ابن غنم، بهخدا قسم هذيان نمىگويم. اين پيامبر و على بن ابى طالب هستند كه مىگويند: اى معاذ بن جبل، بشارت باد به آتش! تو و اصحابت را كه گفتيد: «اگر پيامبر از دنيا رفت يا كشته شد خلافت را از على منع مىكنيم كه هرگز به آن نرسد»، تو و عتيق و عمر و ابو عبيده و سالم.
گفتم: اى معاذ، اين چه زمانى بود؟ گفت: در حجة الوداع، که گفتيم: «بر ضد على يکديگر را کمک مىکنيم که تا ما زندهايم به خلافت دست نيابد». وقتى پيامبر از دنيا رفت به آنان گفتم: «من از جهت قوم خود، انصار شما را کفايت مىکنم، شما هم از جهت قريش مرا کفايت کنيد». سپس در زمان پيامبر، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير را به آنچه معاهده کرده بوديم دعوت کردم، و آن دو بر سر اين با من بيعت کردند.
گفتم: اى معاذ، حتما هذيان مىگوئى؟ گفت: «صورتم را بر زمين بگذار»، و همچنان صداى واى و ويل بلند کرده بود تا از دنيا رفت.
سخنان ابو عبيده جراح و سالم هنگام مرگ
سليم مىگويد: ابن غنم به من گفت: به خدا قسم اين حديث را قبل از تو هرگز براى کسى جز دو نفر نگفتهام، چرا که از آنچه از معاذ شنيدم وحشت کردم.
ابن غنم گفت: بعد به حج رفتم و با کسى که در مرگ ابو عبيده جراح و سالم مولى ابى حذيفه حضور داشته ملاقات کردم و گفتم: مگر سالم در روز جنگ يمامه کشته نشد؟ گفت: بلى، ولى او را از ميدان جنگ حمل کرديم در حالى که هنوز رمقى داشت.
ابن غنم گفت: هر کدام از آن دو، مثل آن را عينا براى من نقل کردند، نه زياد کردند و نه کم که ابو عبيده و سالم هم (هنگام مرگ) مانند معاذ سخن گفتهاند.
سخنان ابو بکر هنگام مرگ
ابان مىگويد: سليم گفت: اين سخنان ابن غنم را به طور کامل براى محمّد بن ابى بکر نقل کردم. او گفت: سرّ مرا کتمان کن، من هم شهادت مىدهم که پدرم هنگام مرگش مثل آنان سخن گفت. عايشه (در آنجا) گفت: پدرم هذيان مىگويد! [برای خواندن ماجرای مفصلتر به اصل کتاب ص 281 مراجعه کنید]
سخنان عمر هنگام مرگ
محمّد بن ابى بکر گفت: در زمان حکومت عثمان با عبداللَّه بن عمر ملاقات کردم، و آنچه پدرم هنگام مرگ گفته بود براى او نقل کردم و از او عهد و پيمان گرفتم که سرّ مرا کتمان کند.
پسر عمر به من گفت: «تو هم سر مرا کتمان کن. به خدا قسم پدر من هم مثل سخن پدر تو را بدون کم و زياد گفت»! سپس عبد اللَّه بن عمر سخن خود را ترميم کرد و ترسيد به على بن ابى طالب عليه السّلام خبر دهم چرا که محبت من نسبت به آن حضرت و ارتباط شديدم را مىدانست. لذا گفت: پدرم هذيان مىگفت.
نکته آخر
متاسفانه برخلاف تشیع که به ندرت کتابی را ضالّه میخوانند و کتابهای فقه و حدیث اهل سنت را در حوزههای علمیه بررسی میکنند، عامّهی برادران اهل سنت، خود را از خواندن کتابهای شیعه محروم کردهاند توجیه سادهای دارند که این کتابها ضالّه است و در برخورد با مسئلهی به این مهمی که زندگی ابدی آخرت را تحت تاثیر قرار میدهد به سادگی صورت مسئله را حذف میکنند.