سال گذشته در چنین روزی، فرشته کوچکی به شدت بی تابی می کرد و برای دیدن دنیای زمینیان لحظه شماری. این شد که خدا اجازه داد حدود ۲۰ روز زودتر از موعد مقرر و تقریبا همزمان با آغاز سال تحصیلی، دانشگاهش را شروع کند. ساعت پخش اخبار بود که پرستار خبر تولدش را آورد و چه خوب کاسبی کرد! یک سال گذشت با تمام سختیها و البته شیرینیهایش. با تمام لالایی ها و بی قراریهایش؛ لالایی از ما و بی قراری از او. الان دیگه پسرم چند قدمی راه می رود و کلماتی بر زبان می راند. وقتی نیازی دارد زیرکانه می گرید و چون شاد می شود معصومانه می خندد. خدایا تو را سپاس بر تمام نعماتی که عطایم کردی و این همه نعمت بزرگ که امانتی است در دست ما. امید که پاسش داریم.
تولدت مبارک پسرم!
@سلامی
خیلی ممنون
دکتر خسروی مهدیار خیلی نازه
یه دونه است.
سلام حسین جان
تولدت فرزندت رو بهتون تبریک میگم!
اون شربتهای پشت سرش نشان دهنده کلاس کار شهر شاهروده! چیزی تو مایه های شهروند که امیدوار بودم توی شاهرود هم راه بیفته و خدا رو شکر در چند قدمی منزل ما راه افتاد!!
از طرف خانواده!
خیلی ممنون و متشکر.
سلام
تولدت مبارک، مهدیار! لپپپپپپتو بکشم….الهی !
خیلی شیرینی ماشالله، از همه شربتای پشت سرت شیرین تری !