امسال ایام محرم را دور از اینترنت و در دستجات عزاداری شهرم خضری گذراندم، جای همه دوستان خالی؛ چه در میان هیات “سینه زنی ابوالفضلی” چه در هنگام خوردن غذاهای نذری و چه در آبدارخانه مسجد. یاد قدیما کردیم و عقده ها رو وا کردیم.
شب عاشورا خواب عجیبی دیده بودم که هیچ تعبیری برایش به ذهنم نمی رسید: همسایه ما (حسین یاسین) یکی از هیاتهای زنجیرزنی را برای شام دعوت کرده بود. جمعیت زیادی آمده بودند طوریکه عده ای از مردم داخل کوچه نشسته بودند و داشتند غذای نذری را صرف می کردند (در واقعیت هم شب قبلش این دعوت صورت گرفته بود). در این میان ناگهان تعدادی خودرو، وحشیانه به میان جمعیت زدند و مردم سراسیمه پراکنده شدند، پدری که پسرش روی پایش نشسته بود و داشت به فرزندش غذا می داد به زیر یکی از ماشینها رفت و جان سپرد. من و دوستان برای اینکه از سرعت خودروها کم کنیم با سنگ به شیشه ی ماشینهایشان می زدیم ولی آنها مثل دزدانی که از پلیس فرار می کنند با سرعت در میان جمعیت حرکت می کردند. صبح که بیدار شدم فکر کردم مثل همیشه خواب آشفته است…
ظهر روز عاشورا که به خانه آمدم دیدم تلویزیون چیزی از مراسم تهران نشان نمی دهد و مرتب زنجان و آران و بیدگل و برخی شهرهای دیگر را نشان می دهد. احتمال دادم در تهران اوضاع خراب است. اخبار شبانگاهی که خبر از آشوبها داد و گفت برخی از اراذل با خودرو به عزاداران حمله کرده اند و حتی دو نفر را زیر گرفته ا ند، دوهزاریم جا افتاد.
واقعا تاسف بار بود، صحرای کربلا داشت تکرار می شد، عده ای که دینشان را به چند صباح دنیا فروخته اند و دلشان را به چرندیات چند تلویزیون اجنبی خوش دارند هر غلطی که خواستند کردند و من نمی دانم که پلیس کجا بود! در تصاویر پخش شده اثری از پلیس نبود. امیدوارم ترس عامل این کوتاهی نبوده باشد که اگر باشد فاتحه پلیس را باید خواند.
ای کاش دستگاه قضایی دست از مدارا بردارد و قاطعانه برخورد کند.
ای کاش جوانان و دانشجویانی که هنوز بر طبل لجاجت می کوبند، بیدار شوند.
ای کاش شعار یا حسین میرحسین تولید نمی شد که حالا شعارهای ضد حسین(علیه السلام) تولید شود.
ای کاش تنها به دنبال هیجانات و احساسات حرکت نکنیم و ساعتی تفکر کنیم که بهتر است از هفتاد سال عبادت.