ماجرای تشرف به مذهب اهل بیت (علیهم السلام)

داستان تشرف خانم نیجریه ای به مذهب اهل بیت (علیهم السلام)

از زبان خانمی که در این ماجرا نقش داشته است:
در شهر مکه و در مسجدالحرام روزی با یک خانم نیجریایی آشنا شدم که در کنار دوستانش در صف نماز نشسته بود. اسمش خدیجه بود. وقتی صحبت با ایشان آغاز شد، بحث، بحث سیاسی بود و در ادامه آن، من بحث را به سمت و سوی دینی و مذهبی سوق دادم. صحبت از ولایت و امامت شد و این که در واقع تفاوت شیعه و سنی، همین است. هر چه من می گفتم گویی که برایش توضیح واضحات بود؛ زیرا با سر، تایید می کرد و من هم ادامه می دادم. به یکباره مرا متوقف ساخت و گفت: لازم نیست توضیح بیشتری بدهی! هر چه شما بگویی من قبول دارم. فقط بگو اکنون چه باید بکنم که راه درست را رفته باشم؟ گفتم آخر این طور نمی شود که انسان هر چه را می شنود بی هیچ منطق و بحثی قبول کند. عاقلانه نیست!

خدیجه رو به من کرد و گفت چند شب قبل خوابی دیدم. خواب دیدم که حضرت رسول اکرم (ص) به مسجد الحرام آمده اند و در جای خود نشسته اند. همه مسلمین حاضر در مسجد الحرام به سمت پیامبر دویدند و پیامبر، گویی نوری بود که هر کس تلاش می کرد تا سرانگشتی به سویش دراز کند و از او نوری بگیرد و فیضی ببرد. در جایی که پیامبر نشسته بود، در پشت سر، پارتیشن و نرده‌های مخصوصی بود که گروهی از مـردم را از سایرین جدا می‌کرد و افراد خاص و برتری در داخل آن حصار بودند. من به سرعت به آن قسـمت
نزدیک شدم تا دستی به سوی منبع نور رسالت دراز کنم و بهره‌ای بیابم، که دیدم مانع مـن شـدند و گفتند: این قسمت، مخصوص افراد خاصی است و شما نباید نزدیـک پیامبر (ص) شوید. گفتم : امّا من، عاشق وصال رسول الله (ص) هستم. مگر من چه کاری نکرده‌ام که اینها کـرده‌اند؟ صدایی از سمت نور رسالت، به‌گوشم رسید که می‌گفت: «‌خانم سفیدپوشی در چند روز آینده به نــزد تـو مــی‌آید و راه رسیدن به ما و گذشتن از این حصـار را به تو نشان می‌دهد. تا آن زمان ، منتظر باش»‌.

علی ولی الله

من اکــنون، چندین روز است‌ کـه حال عجیبی دارم وگویا مدت‌هاست منتظرم که تو را بیابم و تو بــرایــم هــمین سخنان را بگویی ر من اکـنون دانستم که آن حصار، ولایت بود که من نمی‌دانستم و نمی‌شناختمش و رمز رسبدن به پیامبر (ص)، همین بوده است و من می‌خواهـم به هر ترتیب که شده ، خود را به حضرت رسول‌(ص) نزدیک‌تر کنم. حال، بگو چه کنم.

خدیجه با حال عجیبی سخن می‌گفت. اولین بار بودکه‌ کسی این‌گونه مشتاق پذیرای حـرف‌هایم بود. او را به بعثه دعوت کردم‌. او با یکی از علمای عضو هیئت علمی ، دیدار نمود و بحـث ادامه یافـت تا این که رسما تشیع را پذیرفت و قرار شدکه پـس از بازگشت از حج، برایش رساله‌ای جهت شروع به تقلید بفرستم که همین کار را هم کردم.
خدیجه گفت : روزی که من با صدای حضرت رسول صــحبت مـی‌کردم ، بــا چــند نفر از دوسـتان هم‌کاروانی‌ام بودم و در رویایم آنها هم حضور داشتند و جـالب‌تر این که امروز هم بر حسب واقع، با همان‌ها نشسته‌ام و سخنان شما را می‌شنوم. اکنـون بحمد الله، راه حق و حقیقت را یافته‌ام و خدا را بر این نعمت شاکر هستم!

این داستان ظاهرا مربوط به سال ۱۳۸۲ است که در کتاب زمزم عرفان (تالیف آیت الله ری شهری) صفحه ۳۷۱ و ۳۷۲ آمده است. وقتی آقای ری شهری این ماجرا را در سال ۸۳ برای آیت الله بهجت تعریف می کند ایشان با خرسندی می فرمایند: «این عملی است که در مقابل آن اگر کلاهت را بیندازی به عرش می رسد» (قریب به مضمون)

Share

3 نظر در “ماجرای تشرف به مذهب اهل بیت (علیهم السلام)

  1. مرحوم آیه الله العظمى سید محسن حکیم قدس سره که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بود، در سفرى که به عربستان داشت ، در جلسه اى با « بن باز » مفتى آن روز آن کشور (که نابینا بود) مواجه شدن، بن باز ظاهرا به دیدن آقاى حکیم رفته بود ولى در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابیگرى خود را مطرح نماید.
     در این جلسه ، بن باز، از آیه الله حکیم پرسید: شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمى کنید؟
     آیه الله حکیم در جواب گفتند: این دیدار جاى چنین صحبت هایى نیست ،بگذارید به احوالپرسى برگزار شود. بن باز، سماجت کرده و خواستار دریافت جواب شد. آیه الله حکیم ، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنیم و همان را معیار عمل به آن قرار دهیم ، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت !
     بن باز، با تعجب پرسید چرا؟ آیه الله حکیم گفتند: چون قرآن مى فرماید: و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبیلا؛سوره اسراء،آیه ۷۲ ((کسى که در این جهان نابینا باشد، در جهان آخرت هم نابینا و گمراه تر خواهد بود)). و شما که از دو چشم نابینا هستید، طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمره گمراهان که اهل جهنمند، قرار بگیرید. بنابراین ظاهر بسیارى از آیات قرآن مقصود نیست !

    به امید دیدار حسین آقا

پاسخ دادن به بچه محل لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *